ولفگانگ آمادئوس موتسارت(۲۷ ژانویه ۱۷۵۶ - ۵ دسامبر ۱۷۹۱) آهنگساز اتریشی، از نوابغ مسلم و موسیقی دان بزرگ کلاسیک بود. موتسارت در زندگی کوتاه خود بیش از ششصد قطعه موسیقی برای اپرا، سمفونی، کنسرتو، مجلسی، سونات، سرناد، و گروه کُر آفرید. موتسارت در سومین سال از زندگی اش شروع به آهنگسازی کرد و در پنج سالگی لقب کودک نابغه به او داده شد و همهجای اروپا شهرت بسیاری یافت. در هفت سالگی اولین سمفونی، و در دوازده سالگی اولین اپرای کامل خود را نوشت. برخلاف هر آهنگساز دیگری، او در تمام ژانرهای مرسوم در دوران زندگی اش موسیقی تصنیف کرد و در این زمینه از همه برتر بود.
زندگی
خانواده و آغاز زندگی
پرترهای از موتسارت در دوران کودکی
موتسارت در شهر سالزبورگ در کشور اتریش که یکی از مراکز هنری، فعال، و مهم موسیقی اروپا بود از لئوپلد موتسارت و آنا ماریا موتسارت به دنیا آمد. مدارک تولد او نام کاتولیک وی را یوهان کریسُستُُموس ولفگانگوس تئوفیلوس موتسارت [۴] نشان میدهند. از این پنج اسم دو نام اول نامهای مذهبیِ کاتولیکی بودند و کاربرد روزمره نداشتند. قسمت چهارم نام او، تئوفیلوس، به زبان آلمانی یعنی محبوب خداوند، در زبان لاتین معنی آمادئوس میدهد، و به فرانسه آمادی تلفظ میشود. خود موتسارت ترجیح میداد که به نام ولفگانگ امادی موتسارت شناخته شود و همیشه بالای هر صفحهٔ کارش را با این اسم امضا میکرد. پدرش لئوپولد که در دربار اسقف خدمت میکرد، آهنگساز و ویولونیست بسیار مشهوری بود. از همان اوان کودکی ولفگانگ چنان نبوغی از خود نشان داد که پدرش همه کار خود را رها کرد و به طور جدی و مستمر به آموزش فرزندش پرداخت. موتسارت پیش از رسیدن به سن ۱۲ سالگی نوازندهای چیرهدست در پیانو، ویولون، و ارگ شد.
سالهای سفر
موتسارت از سنین بسیار جوانی شروع به سفر کرد. در سال ۱۷۶۳ کنسرتی در قصر شاه باواریا در مونیخ و امپراتور اتریش در وین اجرا کرد. پس از آن به اتفاق پدرش سفری به قصرهای مونیخ، مانهایم، پاریس، لندن، و لاهه رفت و سرانجام، در راه برگشت، پس از دیدار از زوریخ، دوناشینگ، و مونیخ به سالزبورگ بازگشت. این سفر موتسارت ۳ سال به طول انجامید.
پس از یک سال اقامت در سالزبورگ، در سال ۱۷۶۸، موتسارت سه بار به ایتالیا مسافرت کرد. سفر اول از دسامبر ۱۷۶۹ تا مارس ۱۷۷۱، سفر دوم از اوت تا دسامبر ۱۷۷۱، و در پایان از اکتبر ۱۷۷۲ تا مارس ۱۷۷۳ بود. موتسارت در طول این سفرها با آندره لوچِسی [۵] در ونیس و جییُوانی باتیستا مارتینی [۶] در بولونا اشنا شد و علاوه بر آن به عضویت آکادمی فیلارمونیک [۷] ایتالیا برگزیده شد. یکی از اتفاقات بسیار جالب در این سفرها زمانی بود که موتسارت آهنگ ۱۲ دقیقهای میزره [۸] ساختهٔ گرگوریو آلِگری Gregorio Allegri که تحت پوشش و حفاظت واتیکان بود را شنید. او پس از یک بار شنیدن این آهنگ، تمامی آن را نوشت و پس از بازگشت به سالزبورگ اولین کپی غیرقانونی این آهنگ بسیار زیبا را چاپ کرد.
در تابستان سال ۱۷۷۳ موتسارت چندین بار به وین رفت تا شاید بتواند شغلی در آنجا برای خودش دست و پا کند. او در این زمان اقدام به نوشتن یک رشته کوارتِت و چند سمفونی مینماید. این سمفونیها شامل ۲ قطعه سمفونی از معروفترین سمفونیهای او، سمفونی شماره ۲۵ در سُل مینور (ک ۱۷۳d/۱۸۳) و سمفونی شماره ۲۹ در لا (ک ۲۰۱)، و قسمتی از ابتدای اپرایش به نام باغبان قلابی [۹] (ک ۱۹۶) بودند. موتسارت در دورهٔ سالهای ۱۷۷۴ تا ۱۷۷۷ در سالزبورگ به عنوان رهبر ارکستر اسقف مشغول به کار بود. در این سالها کارهایش شامل تعداد زیادی سرناد، سونات برای کلیسا، تعداد گوناگونی مَس برای کلیسا از جمله مَس تاجگذاری (کُرُنِیشن) [۱۰] و اولین کنسرتوی بزرگ پیانو او، کنسرتوی پیانوی شماره ۹ (ک ۲۷۱) در سال ۱۷۷۷ بود.
در سوم ژوئن سال ۱۷۷۸ موتسارت با همراهی مادرش سفری جدید به مونیخ، مانهایم، و پاریس کرد و در طول این مدت قطعههای بسیار زیبایی برای فلوت و پیانو نوشت. او در همین موقع عاشق یک خوانندهٔ اپرا با نام آلویزا وبر [۱۱]، خواهر بزرگ کنستانز وِبر [۱۲] همسر آیندهاش شد. او همچنین در این سفر با آهنگسازان بسیار پرنفوذ و مشهوری، از جمله یوهان کریستین باخ (۱۷۳۵-۱۷۸۲) [۱۳] که یکی از بهترین دوستان وی شد، آشنا گردید. کارهای باخ و ملاقات با او تاُثیر زیادی در موتسارت و کارهای آیندهاش گذاشت. موتسارت در پایان این سفر، در پاریس، مادرش را از دست داد.
موتسارت در وین
ولفگانگ آمادئوس موتسارت اثر نقاشی گمنام
در سال ۱۷۸۱ موتسارت به همراه کارفرمایش اسقف به وین رفت واما به دلیل محدودیتهایی که اسقف در روش موسیقی موتسارت ایجاد میکرد از شغلش استعفا داد. پس از آن به وین، شهر موسیقیدانان، رفت و در آنجا مشغول به کار آزاد شد. او امیدوار بود که در حین انجام کار آزاد موفق به پیداکردن شغلی دائمیشود که این آرزو در طول عمرش، هیچ گاه برآورده نشد. با این وجود، بین سالهای ۱۷۸۲ تا ۱۷۸۷ او زندگی بسیار مجللی در وین داشت. در تاریخ ۴ اوت ۱۷۸۲، بر خلاف عقیده پدرش موتسارت با کنستانز وِبر (۱۷۶۲-۱۸۴۲) [۱۴] در کلیسای سَن اِشتِفان [۱۵] در وین ازدواج کرد. ولفگانگ و کنستانز در طول زندگی مشترکشان صاحب هفت فرزند شدند که از آنها فقط کارل توماس (۱۷۸۴-۱۸۵۸) [۱۶] و فرانز زاویر ولفگانگ (۱۷۹۱-۱۸۴۴) [۱۷] توانستند سنین طفولیت را پشت سر بگذارند. کارل توماس و فرانس زاویر ولفگانگ هرگز ازدواج نکردند و صاحب فرزندی نگردیدند.
سال ۱۷۸۲ سال بسیار خوبی از نظر شغلی برای موتسارت بود. او اپرای دزدی از حرمسرا (ک ۳۸۱) [۱۸] را در این سال نوشت و شهرت بسیاری پیدا کرد. پس از آن چندین کنسرتو برای پیانو نوشت که تمامی آنها را هنگام اجرا کردنشان از بر داشت.
در طول سالهای ۱۷۸۲ و ۱۷۸۳ موتسارت با آثار یوهان سباستین باخ و گئورگ فریدریش هندل تحت نظر بارُن گاتفرید فُن سوایتِن [۱۹] بسیار صمیمی شد. فُن سویتن دارای تعداد زیادی کار در سبک باروک بود و هنرمندان جوان و موفق آن زمان را برای بحث و تبادل نظر در رابطه با موسیقی، به منزل خود دعوت مینمود. سبک موسیقی باروک طوری در روح موتسارت اثر گذاشت که باعث تدوین دو اثر معروف خود: قسمتی از اپرای فلوت سحرامیز (ک ۶۲۰) و سمفونی شماره ۴۱ (ک ۵۵۱) شد.
در سال ۱۷۸۳ ولفگانگ و کنستانز یک سفر به سالزبورگ برای ملاقات لئوپولد که با ازدواج آنها مخالف بود رفتند و با برخورد سرد او مواجه شدند. این بیاعتنائی سبب تدوین یکی از شاهکارهای موسیقی جهان، مَس در دی مینور[۲۰] (ک a ۴۱۷) شد که البته ناتمام ماند. این اثر برای اولین بار در سالزبورگ اجراء گردید و با مدیریت ولفگانگ، کنستانز تک خوان این اثر شد. موتسارت امیدوار بود که با شنیدن صدای کنستانز، در حین خواندن این قطعه بسیار لطیف، روح پدرش را به عشق همسرش بکشاند.
در اوایل سالهای زندگیاش در وین موتسارت با ژوزف هایدن [۲۱] آشنا و بعد دوست بسیار صمیمی شد. در زمانی که هایدن به وین میرفت، موتسارت و او با همدیگر در اجرای کوارتت شرکت میکردند. موتسارت بعدها شش کوارتِت برای سازهای سیمی نوشت و همگی آنها را به هایدن هدیه کرد. هایدن پس از شنیدن این کوارتِتهای بینظیر به لئوپولد میگوید «خداوند شاهد است و به عنوان یک مرد صادق، به شما میگویم که پسر شما بزرگترین آهنگسازیست که من میشناسم، هم شخصاً هم با اسم. او دارای سلیقهاست، و علاوه بر آن، فهم عمیقی در آهنگسازی دارد.»
در طول سالهای ۱۷۸۲ و ۱۷۸۵ موتسارت تعداد زیادی کنسرتو تصنیف کرد که خودش تکنواز آنها در کنسرتوهای پیانو بود، و این کارها تعدادی از بینظیرترین و زیباترین کارهای وی محسوب میشوند. اجرای این کنسرتوها مبالغ زیادی برای او به ارمغان آورد. پس از سال ۱۷۸۵ موتسارت تعداد کمتری کنسرتو نوشت و اجراء کرد. گفته میشود که او در طول این دوره از زندگیاش به علت صدمهدیدن دستش نمیتوانست کنسرت اجراء کند.
از ۵۵ سمفونیای که موتسارت نوشتهاست فقط ۴۱ سمفونی دارای امضای وی میباشند و تمامی آنها از نظر هنر و تکنیک جزء شاهکارهای موسیقی جهان به شمار میآیند. از جمع ۲۷ کنسرتوی پیانوی او ۱۷ تا از کنسرتوهای او در وین نوشته شد و باقی آنها را در طول سفرهای گوناگونش به امید به دست آوردن شغل مناسب نوشت. علاوه بر سمفونیها و کنسرتوهای پیانوی بسیار معروفش، موتسارت تعداد زیادی کنسرتو برای کلارینت، اُبوا، هورن، فلوت، بَسِت هورن، ویولا و ویولون نوشت. در آن زمان تعدادی ساز مانند پانتومیم، هارمونیکای شیشهای، و انواع مختلفی از سازهای بادی وجود داشت که خیلی از آنها به دلیل پیشرفت در دنیای موسیقی دیگر نواخته نمیشدند، موتسارت برای این سازها نیز قطعههایی ساخت. او ۲۳ کوارتت برای ویولون (String Quartet)، در حدود ۱۹ سونات برای پیانو، چندین فانتزی، آندانته، دیوِرتیم، کویینتت و هِکسِت، تعدادی کار برای کلیسا، و چندین مَس نوشت. او علاقهٔ زیادی به نوشتن اُپرا داشت و موزیک ۲۲ اُپرای بینظیر را ساخت. امروز قطعات شیرین اپراهای او به نام آریا (Aria) به عنوان آهنگهای جداگانه خوانده میشوند.
موتسارت تحت تاُثیر عقاید روشنفکری [۲۲] اروپای آن زمان بود، و به این دلیل در سال ۱۷۸۴ عضو فراماسونها شد. او پدرش را همچنین به این سو کشاند و پیش از مرگ پدرش موفق شد که او را نیز به عضویت فراماسون در بیاورد. در آخرین اپرایش، فلوت سحرآمیز [۲۳] (ک ۶۲۰)، بعضی از مراسم فراماسونری را گنجانید. موتسارت، هایدن، و امانوئِل شیکِنِیدِر [۲۴] همگی عضو یک لژ فراماسونری بودند.
موتسارت در طول عمرش با مشکلات مادی بسیاری دست به گریبان بود و حتی پس از مرگش از ضعف مالی زندگی او بهرهبرداریهای نامناسبی گردید. او از سال ۱۷۸۴ تا سال ۱۷۸۷ زندگی بسیار مرفهی داشت، و محل زندگیاش یک عمارت هفت اتاق خوابهُ بزرگ بود که امروز به موزهای برای بازدید عموم در دُمگاسه ۵ (Domgasse ۵) وین پشت کلیسای سن استفان (Saint Stephan) تبدیل شدهاست. در همین عمارت بود که موتسارت، اپرای عروسی فیگارو (Le Nozze di Figaro) (ک ۴۹۲) را به رشته تحریر درآورد.
موتسارت و پراگ
موتسارت رابطهُ نزدیکی با شهر پراگ و مردم آنجا داشت. مردم پِراگ فیگارو را بر خلاف مردم شهر خودش با استقبال فراوان پذیرفتند. او میگوید: «پراگیهایِ من مرا درک میکنند» (”Meine Prager verstehen mich”)، و این گفتهاش در بین مردم بوهم بسیار معروف شد. اپرای دُن ژوان (ک ۵۲۷) [۲۵] در تاریخ ۲۹ اکتبر ۱۷۸۷ در تاتر استات [۲۶] برای اولین بار اجراء شد. در طی سالهای بعد، پراگیها کمکهای متعددی به او کردند.
موتسارت و زندگی درباری
موتسارت تا سال ۱۷۷۷ در دربار سالزبورگ خدمت میکرد. با وجود اینکه او از کار با کنسرت دربار راضی نبود؛ آثار زیبا و دلانگیزی را میساخت. با آنکه موتسارت دورهٔ نوجوانی خود را پشت سر میگذاشت اما در رشتههای گوناگون میتوانست با نامیترین استادان به رقابت بپردازد. نخستین کنسرتو ویولنها، شش سونات پیانویی، چند سرناد و دیورتیمنتو و نخستین کنسرتو پیانوی بزرگ، محصول این دوره از زندگی موتسارت هستند. وی در دربار سالزبورگ مدیریت کنسرت را عهدهدار بود و به صورت پیاپی به اجرای برنامه میپرداخت، اما با درباریان رابطه خوبی نداشت. او و پدرش که از رسیدن به جایگاه و مقام با حقوق بهتر در دربار نااُمید شده بودند تصمیم گرفتند که بخت خود را در دیگر دربارهای اروپا بیازمایند، اما به دلیل بیماری پدر او با مادر خود سفری تازه را آغاز کرد و در این سفر به کشورهای آلمان و فرانسه رفت که در فرانسه کارهای خود برای فلوت و پیانو را منتشر کرد و سمفونی شماره ۳۱ که به سمفونی پاریس نیز مشهور است از نتیجههای این سفر است، گرچه سفر پاریس پایان خوشایندی برای وی نداشت و آنچنان که مورد نظر وی بود مورد استقبال قرار نگرفت، در این سفر مادر خودش را نیز از دست داد (۱۷۷۸).[۲۷]
موتسارت پس از بازگش به سالزبورگ به ناچار با ارکستر دربار و کلیسا همکاری کرد و از اینکه اشراف سالزبورگ قدر هنرش را نمیدانستند رنج میبرد و مایل بود به شهرهای دیگر عزیمت کند. در اواخر ۱۷۸۰ از باواریا سفارش ساختن یک سمفونی را دریافت کرد و با شوق آن را ساخت و سپس با روحیهای بهتر به سالزبورگ برگشت، اما بزرگان دربار نشان دادند که مایل نیستند تا موتسارت با دربارهای دیگر فعالیت کند. موتسارت در برابر آنها مانند همیشه گستاخ و سرکش بود و دیری نگذشت که درگیری آنها به اوج رسید و همکاری دربار با موتسارت قطع شد.[۲۷]
پس از جداشدن از دربار سالزبورگ با امید زیاد عازم وین شد و توانست جایگاهی را در این دربار بدست اورد، اما بازهم به خاطر طبع سرکش و ناسازگاری با رسم و سنتهای پوسیده، با اربابان تازه نیز درگیر شد و از کارش او را برکنار کردند،هرچند در سال ۱۷۸۲ دوباره به استخدام دربار وین درآمد اما رابطه موتسارت با دربار تا پایان زندگی او تنشآلود باقی ماند.[۲۷]
بیماری و مرگ
مرگ موتسارت سوژهٔ داستانها، فیلمها، و گقتگوهای فراوان است. موسیقیدانان و محققین نظرات مختلفی در رابطه با مرگ او دارند. دقیقاً مشخص نیست که موتسارت در چه زمانی به بیماری و مرگ تدریجی خود واقف شد و این که آیا این درک تأثیری در کارهای او داشت یا نه. برخی معتقدند که او به تدریج بیمار شد و طرز کار و سبک موسیقی او تا حدی مرگ تدریجی او را دنبال میکند. بر خلاف این نظر، تعداد زیادی از محققین اعتقاد دارند که بیماری موتسارت به طور ناگهانی بر او عارض شد و پس از ۲ هفته، جانش را گرفت. این طرز فکر بیشتر بر اساس وضع روحی او در نامهها و مکالمههای او با دوستان، برادران فراماسون، و همکارانش میباشد و عنوان میکند که مرگ او ناگهانی و غافلگیرکننده بودهاست. دلیل اصلی مرگ موتسارت نامشخص است. در مدارک مربوط به مرگش، تب میلیاری شدید ناشی از بیماری سل [۲۸] علت آن ذکر شدهاست که از دیدگاه پزشکی امروزی به عنوان علت درست کفایت نمیکند. فرضیههای دیگری مبنی بر ابتلا به آلودگی تریشین، مسمومیت از جیوه، یا آنفلوآنزا وجود دارد اما فرضیهای که از همه مقبولتر است، علت مرگ را تب روماتیسم حاد بیان میکند که او از زمان کودکی سه یا چهار بار دچار حمله ناشی از آن شده بود. برخی از نوشتههای به جای مانده از آن زمان بیان میکنند که پزشکان آن زمان سعی کردند که موتسارت را با هجامت درمان کنند.
موتسارت حدود یک ساعت پس از نیمه شب پنجم دسامبر سال ۱۷۹۱ درگذشت . او به علت مریضیاش چندان سعی در اتمام آخرین کارش، رکوئیم مس در دی مینور (ک ۶۲۶)، نکرده بود.اما با این حال یکی از بهترین کارهایش بشمار می آید. یک موزیسین جوان، از شاگردهای خود موتسارت، با نام فرانز خاویر ساسمایر [۲۹]، با پافشاری و درخواست کنستانز باقی رکوئیم را تمام کرد. البته کنستانز از کسان دیگری هم مانند ژوزف ایبلر [۳۰] برای تکمیل رکوئیم درخواست کرده بود.
موتسارت در یک گور گم نام مخصوص تهیدستان دفن شد، و به این دلیل بسیاری میپندارند که او در زمان مرگش تهیدست بود و کسی او را به خاطر نمیآورد. باوجود اینکه او شهرتی را که زمانی در وین داشت تا حدی از دست داده بود، با این حال درامد نسبتاً کافی داشت و علاوه بر آن، مقدار زیادی کارهای گذشتهاش در نقاط مختلف اروپا، خصوصاً شهر پراگ، برایش منبع درآمد بودند. زمان مرگش درامد سالانهٔ او حدود ۱۰٬۰۰۰ فلورین، برابر با ۴۲٬۰۰۰ دلار آمریکا (حدود سال ۲۰۰۶ میلادی)، بود که با این حساب او را میتوان در زمره مردم مرفه اروپا به شمار آورد. موتسارت به علت ولخرجی زیاد، مقدار زیادی از عایدی خود را از دست میداده و نهایتاً مجبور به درخواست کمک مالی از دیگران میشدهاست. مادرش میگفت: «وقتی ولفگانگ با کسی آشنا میشود، همهٌ هستیاش را در اختیار او میگذارد».
محل دقیق دفن او در آرامگاه سن مارکس [۳۱] پس از چند سال گم شد، اما در محلی که حدس زده میشود بدن او در شب ۵ دسامبر ۱۷۹۱ به خاک سپرده شدهاست، امروز یک سنگ قبر وجود دارد. علاوه بر آن، در زنترال فریدهف [۳۲] یک تابوت خالی برای احترام به او دفن شدهاست. در سال ۲۰۰۵ تحقیقات ژنتیکی که روی جمجمهای که بسیاری آنرا متعلق به موتسارت میدانستند نتوانست ثابت کند که آیا این جمجمه واقعاً جمجمهٔ این مرد بی نظیر هست یا نه.
در سال ۱۸۰۹ کنستانز با جورج نیکولاس ون نیسن (۱۷۶۱-۱۸۲۶) [۳۳] ازدواج کرد. نیسِن که علاقهٔ خاصی به موتسارت داشت، برای دلائلی که خیلی مشخص نیست، تغیراتی در نامههای موتسارت میدهد و اولین زندگینامهٔ موتسارت را مینویسد.
کاتالوگ کوشل
چندین سال پس از مرگ موتسارت تلاشهایی برای ارائه لیست یا کاتالوگ کاملی از کارهای او انجام شد، و در پایان در سال ۱۸۶۲ لودویگ فان کوچل [۳۴] موسیقیشناس، آهنگساز، دانشمند و گیاهشناس اتریشی موفق به تکمیل کردن این کار گردید. به عنوان مثال کنسرتوی پیانوی لا مینور (کنسرتوی پیانوی شمارهٔ ۲۳) او به حالت عادی به نام «ک ۴۸۸» شناخته میشود و در زبانهای لاتین (K. ۴۸۸) نوشته میشود. این کاتالوگ از ششمین چاپش میگذرد، و تمامی ۶۲۶ اثر موتسارت در آن لیست شدهاست.
داستانهای خیالی و مغایرتها
به دلیل ناآشنایی نویسندگان اولیه او با زندگی وی، زندگی موتسارت با چندین داستان خیالی ارتباط پیدا کرد. بعضی از این داستانها مدت خیلی کوتاهی پس از مرگ او به وجود آمدند، که بیشتر آنها هیچ ریشهٔ معتبری نداشتند. یکی از اینها داستانی که بیان میکند موتسارت از فرارسیدن مرگ خود اطلاع داشت و آخرین کارش «رکوئیم» (به معنی مرثیه) را برای آن نوشت. بسیاری از این خیالپردازیها بعدها موضوع کتابها، نمایشنامهها و فیلمهای متعددی شدند.
یک مثال دیگر برای این داستانهای خیالی رابطهٔ نادرست بین موتسارت و آنتونیو سالیهری است. در آنها نقل شده که موتسارت به دلیل خوردن زهر که آنتونیو سالیهری به وی دادهاست، جانش را از دست دادهاست. این داستان سوژهٔ تئاتر الکساندر پوشکین به نام «موتسارت و سالیهری»، اپرای نیکلای ریمسکی کرساکف[۳۵] به نام «موتسارت و سالیهری» و تئاتر «آمادئوس» [۳۶] اثر پیتر شیفر [۳۷] میشوند. آخرین اثر خیال پردازانهای که به موتسارت مربوط میشود، فیلم آمادئوس است که تحت تاثیر نمایشنامه پیتر شیفر ساخته شدهاست. این نمایشنامه به دلیل بینزاکت جلوه دادن موتسارت، منتقدان بسیاری داشت و تصویری که از او دراین اثر نشان داده میشود، هیچگونه ارتباطی به نامهها، مکالمات، و کتابهایی که در رابطه به او نوشته شدند ندارد.
معجزهٔ موتسارت
رانسیس راوشر، روانشناس آمریکایی در سال ۱۹۹۳ با نشر مقالهای در مجله علمی "نیچر" اظهار داشته بود که تحقیقات او نشان میدهد شنیدن موسیقی موتسارت باعث افزایش هوش میشود و قدرت تجسم فضایی را بیاندازه بالا میبرد مقاله خانم راوشر در محافل علمی توجه زیادی برانگیخت و بسیاری از والدین فرزندان خود را وادار میکردند برای بالا رفتن هوش ساعتها به موسیقی موتسارت گوش دهند..اما به تازگی دانشمندان بخش روانشناسی در دانشگاه وین در تحقیقی تازه نظر دادهاند که موسیقی ولفگانگ آمادئوس موتسارت برخلاف عقیدهٔ مشهور، بر مغز تأثیر محسوسی ندارد و باعث افزایش هوش نمیشود
دانلود رایگان آهنگ جدید